یاد گرفته ام...

امشب همه چیز رو به راه است
 

همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟
 


دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "
 

تو نگرانم نشو !
 

همه چیز را یاد گرفته ام !
 

راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
 

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
 

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !
 

تو نگرانم نشو !!
 

همه چیز را یاد گرفته ام !
 

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
 

یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
 

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
 

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
 

تو نگرانم نشو !
 

همه چیز را یاد گرفته ام !
 

یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
 

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
 
 

یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !


یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
 

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
 

اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
 

که چگونه.....!


برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
 

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
 

تو نگرانم نشو !!
 

"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت

باید نوشت...

چقدر کنار این پنچره نشسته ام و هیچ وقت تو نفهمیدی و من چقدر نگفته ام
 

دست هایم را مشغول نوشتن کرده ام تا تو لرزش آنها را نبینی

 

تا تو نفهمی دلم از نگاهت هم می لرزد

 

شانه بالا می اندازی که نمی شود

 

و من می گوییم حالا حالا  ها دوستت دارم

 

تو صدایت را بلند تر می کنی می گویی: چه گفتی؟

 

می گوییم: من که حرف نزدم من تنها نوشتم

 

و از تو واژه ها معطر شده اند

 

و دستانم برکت نامت را گرفتند

 

و باز معصومانه می خندی....

 


مي دانم بايد بنوسم بايد حجم تمام اين ورق هاي كه فقط مال من است پر كنم

 

مي دانم بايد بنويسم شايد كسي بگذرد بخواند و بداند كه من......هستم

 

مي دانم

 

اما وقتي تو مي روي حتي كاغذ و قلم هم نمي توانند حجم دلتنگي مرا بنويسند

 

اما وقتي تو ميروي نمي تواند دستهايم...............نمي شود

 

وقتي تو ميروي نيستم پس چرا از هستم بنويسم

 

اولين باري كه صداي گام هايت را دوست نداشتم

 

وقتي بود كه مي رفتي...

می ترسم از گُم کردنت...

دلشوره دارم امشب از ، عطرِ تن وُ پیراهنت  

 

  دست  مرا محکم بگیر، می ترسم از گُم کردنت

 

 

ای عشق پنهانی! مرا ،تا پهنه ی رویا ببر

 

 مخفی در آغوشت ولی تا آخرِ دنیا  ببر

 

 

می لرزم اما لحظه را، با قصه قسمت می کنم

 

 پنهان ز چشمِ دیگران، دل را به اسمت می کنم

 

 

  آهسته در گوشم بگو، در شب تو می مانی وُ من

 

 افسانه های کهنه  را تنها تو می دانی وُ من

 

 

 دست ِمرا محکم بگیر، می ترسم از گم کردنت

 

دلشوره دارم امشب از عطر تن و پیراهنت 

رد پاي چشمان تو

من در ناسروده‌هايم رد پاي چشمان تو را ديده‌ام و ميان تمام اين نوشته‌ها، پيكره نگاه تو را طرح زده‌ام. زير نگاه همه ابرها از باران گفته‌ام و از فصل پُر شكوفه تو، «هميشه‌بهار» چيده‌ام. به سادگي خنده‌هايم نخند؛ اگرچه كه من، شاد بودن را پشت همه ستاره‌ها تمرين كرده‌ام. اي آستانه‌ي نيمه روشن ستاره‌ها! به من رسم دلدادگي بياموز و ناسروده‌ترين سپيده‌دم را از حريم نازك اشكهايت به خاطراتم هديه كن. پاكي خنده‌ات را از زلالترين اقيانوسها به چشمانم ببخش. از پشت زنبقها طلوع كن تا با نگاهت، با همان حضورهاي ناگهاني‌ات، برخيزم و با خورشيد همراه شوم.

با توام! با تو كه از مقبره‌ي بادها برايم اركيده مي‌آوري. تو كه وجودت پُر از شاخسارهاي زنبق‌نشين است؛ بيا تا با هم، روي بيدها شكوفه بكاريم. بيا تا با هم، از روي زمين، ستاره بچينيم و ميان نيستانها با شاپركها بازي كنيم. بيا مانند كودكان، عاشق چشم و ابروي هم شويم و معصوميت عشق را بخريم و به خانه‌هايمان ببريم. بيا وجودمان را نفس بكشيم.

دلم براي خنده‌هاي ناگهاني ات،تنگ شده. كاش مي‌دانستم تو در وسعت نگاهم، به چه چيز خيره مي‌ماني!

عشق یعنی...

عشق یعنی این که : هر sms ای که بهت می رسه ، امیدواری اون باشه!

 عشق یعنی این که : برای هر کسی که می خوای sms بفرستی ، اشتباهی برای اون می فرستی!

عشق یعنی این که : دنبال یه موضوع می گردی که به اون sms بزنی.

 عشق یعنی این که : مدام موبایلت رو چک می کنی ، نکنه از اون sms ای رسیده باشه!!!

عشق یعنی این که : همش فکر می کنی موبایلت تو جیبت داره می لرزه ، ولی وقتی نگاه می کنی می بینی خبری نیست .

 عشق یعنی این که : شب هایی که sms نمی رسن ، واقعاً اعصابت خورد می شه.

 عشق یعنی این که : یک sms رو هم به خط همراه اولش می فرستی ، هم به خط ایرانسل ، هم به خط تالیا و هم ...

 عشق یعنی این که : هروقت یه sms دیر می رسه ، چندبار دیگه send می کنی ، شاید اون ها زودتر برسن!

عشق یعنی این که : پشت سر هم به اون زنگ می زنی تا sms ها برسن.

عشق یعنی این که : گاهی وقت ها که واقعاً هیچ حرفی برای گفتن نداری ، sms خالی می فرستی تا بفهمه به یادش هستی.

عشق یعنی این که : هر جایی که یه جمله عاشقانه یا زیبا دیدی ، سریع برای اون sms می کنی.

 عشق یعنی این که : قبض موبایلت فقط مخابرات رو خوشحال می کنه.

 عشق یعنی : دو هزار sms در ماه ...

 عشق یعنی : بیماری که همه می گن دچارش شدی!!!

 عشق یعنی : اعتیادی که همه می گن به sms زدن پیدا کردی!!!

 عشق یعنی : آخر شعرهای این و اون اسم خودت رو می نویسی تا به اون بگی چقدر عاشقشی.

هنوز ماه من تویی...

ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی

بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی


ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد

چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد


به ماه بوسه میزنم به کوه تکیه میکنم

به من نگاه کن ببین به عشق تو چه میکنم


من و به دست من بکش بنام من گناه کن

اگه من اشتباهتم همیشه اشتباه کن


نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست

که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست


هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی

هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی

عفو کنید...

اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!

 

یا پریشان شده ی موی پریشان شما، عفو کنید!

 

دست من نیست که عاشق شده احساساتم!

 

اینکه چشمم شده گریان شما، عفو کنید!

 

جان من چیست که قربانی عشقی باشد؟

 

جان صد طایفه قربان شما، عفو کنید!

 

من کی ام شعر بگویم، بکنم وصفِ شما؟

 

همه عمر شدم گرچه غزلخوان شما، عفو کنید!

 

این چه ذکریست که جاری شده بر رود لبم؟  

 

کفر من له شده ی صولت ایمان شما، عفو کنید!

 

من کجا؟ میل پریدن ز هواتان بکنم؟

 

بند بند نفسم بسته به زندان شما، عفو کنید!

 

گرچه هی گفتم و گفتم که چه چشمی دارید!

 

اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!

لمس کن نوشته هایم را...

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

 

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...

 

تا بداني نبودنت آزارم مي دهد ...


لمس  کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...

 

كه از قلبم بر قلم و كاغذ مي چكد


لمس کن گونه هایم را که خيس اشك  است و پُر شیار ...


لمس کن لحظه هایم را ...


تویی که می داني من چگونه عاشقت هستم٬

 

لمس کن این بی تو نبودن ها را


لمس کن  ...

اموخته ام که...

آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنیا، کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست .


آموخته ام ... که وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود .


آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی .


آموخته ام .... که داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته، زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .


آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است .


آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت .


آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .


آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .


آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی .


آموخته ام .... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است .


آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .


آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد .


آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند .


آموخته ام .... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم .


آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد .


آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .


آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد .


آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم .


آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.


آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.


آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم .


آموخته ام .... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.


آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم.


آموخته ام ... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .


آموخته ام ... که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .


آموخته ام ... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم .

 

یادگاری

 

گفتمش بی تو چه می باید کرد؟

 

عکس رخساره ی ماهش را داد

 

گفتمش همدم شبهایم کو؟

 

تاری از ذلف سیاهش راداد

 

وقت رفتن همه را می بوسید

 

به من از دور نگاهش را داد

 

یادگاری به همه دادو به من

 

انتظار سر راهش را داد....